×

سربازی فرهنگ یا سربازی سرهنگ؟

  • کد نوشته: 9003
  • ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
  • 0
  • این جمله، در نگاه اول شبیه یک شعار تبلیغاتی کلیشه‌ای است، اما وقتی عمیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که یک جهان‌بینی خاص را پشت سر خود پنهان کرده است؛ جهان‌بینی‌ای که می‌خواهد فرهنگ را زیر سایه نظامی‌گری تعریف کند.
    سربازی فرهنگ یا سربازی سرهنگ؟
  • بازدیدها: 4

    چند روز پیش، اظهارات عجیب وزیر آموزش و پرورش ایران مثل بمب در فضای رسانه‌ای ترکید: «من سرباز یک سرهنگ هستم (نقل به مضمون)». حال سوال این است: اگرفرهنگ، سرباز سرهنگ شود، جامعه متعالی می‌گردد؛ یا زمانی که سرهنگ سرباز فرهنگ شود؟ این جمله، در نگاه اول شبیه یک شعار تبلیغاتی کلیشه‌ای است، اما وقتی عمیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که یک جهان‌بینی خاص را پشت سر خود پنهان کرده است؛ جهان‌بینی‌ای که می‌خواهد فرهنگ را زیر سایه نظامی‌گری تعریف کند. اما آیا واقعاً چنین ادعایی درست است؟ یا این فقط یک توجیه ایدئولوژیک برای تحمیل هژمونی نهادهای نظامی بر عرصه فرهنگ و آموزش است؟
    ۱. فرهنگِ «سرباز» یا فرهنگِ «آزاد»؟

    نکته اول این است که اساساً «فرهنگ» ذاتاً با مفهوم «سربازی» در تضاد است. فرهنگ یعنی خلاقیت، یعنی پرسشگری، یعنی شک کردن به هر آنچه مقدس شمرده می‌شود. اما سربازی یعنی نظم، اطاعت بی‌چون‌وچرا و پیروی از سلسله مراتب. وقتی می‌گوییم «فرهنگ باید سرباز سرهنگ باشد»، یعنی فرهنگ باید نوآوری‌اش را کنار بگذارد و در چارچوب دستوراتی که از بالا تعیین می‌شود حرکت کند. تاریخ به ما نشان داده که هرجا چنین شده، نتیجه‌اش انحطاط بوده است.
    مثال: در دوران استالین، هنرمندان مجبور بودند فقط «رئالیسم سوسیالیستی» کار کنند؛ هرکس از این چارچوب خارج می‌شد، سرکوب می‌شد. نتیجه چه شد؟ هنر شوروی به کلی مرده‌شد. اما در همان زمان، در غرب که هنرمندان آزادی بیشتری داشتند، جنبش‌های هنری مثل اکسپرسیونیسم و سوررئالیسم ظهور کردند که امروز هم تاثیرشان را می‌بینیم.
    ۲. نظامی‌گری مسلط بر فرهنگ یعنی پایان تمدن
    وزیر محترم احتمالاً تاریخ نخوانده‌اند، وگرنه می‌دانستند که هر تمدنی که نظامی‌گری بر فرهنگش مسلط شده، نهایتاً از درون پوسیده است.
    – آلمان نازی: هیتلر هنر «منحط» (مثل آثار پیکاسو) را ممنوع کرد و فقط هنر ناسیونال‌سوسیالیستی را مجاز دانست. نتیجه؟ آلمان بعد از جنگ به کلی از فرهنگ پیشرو عقب افتاد.
    – آرژانتین در دوران خونتای نظامی: کتاب‌سوزان راه انداختند، روشنفکران را کشتند و دانشگاه‌ها را نظامی کردند. نتیجه؟ چند دهه عقب‌ماندگی علمی و فرهنگی.
    – ژاپن امپراتوری: در دهه ۱۹۳۰، نظامی‌گرها کنترل فرهنگ را به دست گرفتند و هنر را به تبلیغات جنگ تبدیل کردند. پایان ماجرا؟ شکست خفت‌بار در جنگ و اشغال توسط آمریکا.
    پس چرا وزیر ما فکر می‌کند اگر سرهنگ‌ها بر فرهنگ مسلط شوند، جامعه پیشرفت می‌کند؟
    ۳. آموزش و پرورش یا «پادگان‌سازی» کودکان؟
    نگران‌کننده‌ترین بخش ماجرا این است که این حرف را وزیر آموزش و پرورش می‌زند؛ کسی که مسئول تربیت نسل آینده است. آیا هدف این است که مدارس ما به پادگان تبدیل شوند؟ آیا می‌خواهیم بچه‌ها را به جای تفکر انتقادی، «اطاعت کورکورانه» یاد بدهند؟
    تصور کنید:
    – معلمی که باید به بچه‌ها یاد بدهد سوال بپرسند، مجبور باشد فقط مطالب از پیش تعیین‌شده را تدریس کند.
    – دانش‌آموزی که استعداد نقاشی دارد، مجبور شود فقط پوسترهای نظامی بکشد.
    – کتاب‌های درسی که پر از ستایش از نظامی‌گری باشد و هیچ اشاره‌ای به حقوق بشر یا دموکراسی نداشته باشد.
    این می‌شود «تعالی»؟ یا «سقوط»؟
    ۴. راه حل: فرهنگ مستقل، نظامی‌گری در جای خود.
    جامعه برای پیشرفت به هر دو نهاد فرهنگ و امنیت نیاز دارد، اما هر کدام باید در جای خود بمانند:
    – نهادهای نظامی باید از مرزها و امنیت کشور دفاع کنند، نه اینکه بخواهند ذهن مردم را کنترل کنند.
    – فرهنگ باید آزاد باشد تا نقد کند، خلاقیت داشته باشد و جامعه را به جلو ببرد.
    مثال موفق: کشورهایی مثل سوئد یا کانادا که ارتش قوی دارند، اما فرهنگشان کاملاً مستقل است. هنرمندان آزادند هر چه می‌خواهند خلق کنند، دانشجویان هر نظری دارند مطرح می‌کنند و نظامی‌ها هم در کارشان دخالت نمی‌کنند. نتیجه؟ جزو پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا هستند.
    نتیجه‌گیری:
    حرف آقای وزیر نه علمی است، نه تاریخی، نه عقلانی. این یک خطر جدی برای آینده ایران است. اگر فرهنگ مجبور شود «سرباز» باشد، دیگر نه ادبیات قوی خواهیم داشت، نه سینمای درخشان، نه علوم پیشرفته. جامعه‌ای که در آن نظامی‌ها تعیین کنند هنر و آموزش چه باید باشد، محکوم به فناست.
    راه نجات فقط یکی است: فرهنگ باید آزاد باشد. سرهنگ‌ها باید به کار تخصصی خود در پادگان‌ها برگردند و وزیر آموزش و پرورش بهتر است به جای شعارهای نظامی، به فکر باز کردن قفلِ ذهن کودکان ایران باشد.

    نویسنده: اسماعیل خلفازاده
    منبع: بهار
    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *