×

پیکرۀ صبر و عشق؛ از چادرِ چالش‌برانگیز بانوی همدانی تا مدیریتِ جهادی تصویر

  • کد نوشته: 11238
  • ۲۷ آبان ۱۴۰۴
  • 0
  • به گزارش آژانس خبری ملت آزاد آنلاین از همدان، همدان در آستانۀ انقلاب، شهری بود با اداراتی که به گونه ای متفاوت از امروز اداره می شد، فضایی که حضور یک زن محجبه در آن، خود یک «اقدام انقلابی» محسوب می‌شد. در سال 1350 در دل همین ادارات، داستان زندگی زنی آغاز شد که قرار […]

    پیکرۀ صبر و عشق؛ از چادرِ چالش‌برانگیز بانوی همدانی تا مدیریتِ جهادی تصویر
  • به گزارش آژانس خبری ملت آزاد آنلاین از همدان، همدان در آستانۀ انقلاب، شهری بود با اداراتی که به گونه ای متفاوت از امروز اداره می شد، فضایی که حضور یک زن محجبه در آن، خود یک «اقدام انقلابی» محسوب می‌شد. در سال 1350 در دل همین ادارات، داستان زندگی زنی آغاز شد که قرار بود نه فقط یک کارمند، که یک «مبلغ» و «محرک» باشد. «خانم صغری ایمانی» وارد اداره پست شد، با چادری که مدیر بهایی‌اش آن را به رسمیت نمی‌شناخت. اما او نمی‌دانست که این تنها اولین آزمون از سریالی طولانی از چالش‌هاست؛ از پرورش شش فرزند در سخت‌ترین شرایط، تا رهبری یک حرکت فرهنگی برای تبیین ارزش‌های انقلاب در بین بانوان کارمند استان همدان. این گزارش، روایت ایستادگی زنی است که عشق را سرمنشأ همه فعالیت‌هایش می‌داند و خستگی را در قاموس زندگی‌اش جایی نیست.

    آغاز مبارزه؛ از چالش چادر تا تکثیر اعلامیه‌های امام

    متولد سال 1332 هستم در سال 1350 به استخدام اداره پست در آمدم، نخستین بار با چادر مراجعه کردم ولی با توجه به اینکه مدیر اداره شخصی بهایی بود گفت که اگر استخدام شوی نباید چادر بپوشی. با خانواده صحبت کردم و قرار شد تا با روسری و پوشش مناسب به اداره بروم ضمن اینکه اکثر خانم های آن زمان حجاب نداشتند.

    از خانم ایمانی خواستم تا خاطره شهادت شهید محمدرضا زمانی اولین شهید انقلابی همدان که همکار وی بوده را بیان کند و او اینگونه روایت کرد:

    شیرینی انتقام برای شهید انقلاب و تهدید تلفنی ساواک

    در آن زمان اداره پست و مخابرات یکجا بود و جدا نشده بود، آذرماه سال 1357 بود که در اداره پست صدای جیغ و فریادی بلند شد وقتی به سالن آمدیم خانم زمانی گفت برادرم را کشتند، محمدرضا زمانی کارمند مخابرات بود که بر اثر اصابت گلوله توسط سرگرد کازرونی که مسئولیت خرابکاری همدان را بر عهده داشت در راه بازگشت به منزل به شهادت رسید.

    چند روز بعد از این ماجرا کازرونی را ترور کرده و به درک واصل شد، من دیدم بهترین موقع است با همکاری همکاران شیرینی خریدیم و بین همکاران تقسیم کردیم، سریعا از ساواک به اتاق من زنگ زدند و همکارم از هراس پاسخ داد خانم ایمانی این اقدام را انجام داد.به من گفتند شنیدیم که شما چه کاری کردید از تمام زندگی شما با خبر هستیم، هر روز ظهر همسر شما با سه تا فرزند شما  داخل ماشین پیکان قرمز رنگ دنبال شما می آیند و ما داغ همکارمان را به دل شما می نشانیم، ما با همکاری سایر خانم ها اداره را به تعطیلی کشاندیم.

    حدود 5 الی 6 ماه به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود که سینما رکس آبادان را آتش زدند و دو تا از فرزندان یکی از همکارهای ما به دلیل اینکه کتاب های دکتر شریعتی را با خود داشتند در زندان ساواک مشهد محبوس بودند و من با این همکارم ارتباطات انقلابی خود را آغاز کردم، از همکارهای دیگه که اعلامیه های حضرت امام را می‌آوردند که با کاربن آن را تکثیر می کردیم و برای توزیع تحویل یکی از همکاران می‌دادیم .

    ماموریت بی‌سابقه؛ رابط بانوانی که با “شاهپرستی” مبارزه کرد

    انقلاب اسلامی ایران پیروز شد همه ما مثل افراد دیگر تلاش می‌کردیم که این نهال انقلاب به ثمر بنشیند که یک روز از استانداری زمان استانداری آقای صالح با من تماس گرفتند برای اینکه در جلسه ای حاضر شوم در آن جلسه نماینده‌هایی از جهاد سازندگی، آموزش و پرورش، سپاه و ارگان‌های دیگر حضور داشتند گفتند شما به عنوان رابط بین خانم های کارمند فعال باشید چرا که در آن زمان مشاور یا معاون یا سمتی در حوزه بانوان برای امور بانوان کارمند وجود نداشت.

    در نهایت حکمی به من دادند و از تمام ادارات استان بازدید کردیم وضعیت به گونه ای بود که حجاب خاصی وجود نداشت، برخی بانوان کارمند حتی شاه را می پرستیدند و تمام این موارد ناشی از ناآگاهی افراد بود و این برقراری ارتباط خیلی سخت بود.

    انقلابِ نرم؛ وقتی روشنگری جای اجبار را گرفت

    به هر اداره که میرفتیم وضعیت را صورت جلسه میکردیم در بسیاری ادارات محل کار خانم ها و آقایان کنار هم بود و علاقمند بودند که جداسازی صورت بگیرد، به آقای استاندار پیشنهاد برگزاری جلسه عمومی را دادیم که از سخنرانان حوزه و دانشگاه و افراد مجرب دعوت کنیم تا کم کم آگاه سازی عمومی شکل بگیرد بر این اساس حدود هفت یا هشت سال هر هفته کلیه خانم های کارمند که حدود 500 نفر علاقمند در باشگاه معلمان حضور پیدا می‌کردند، کم کم حجاب ها احیا شد و ارتباط نزدیکی بین ما شکل گرفت و  حتی یه تعدادی از خانم های که در آن دوران آگاه شده بودند با آغاز جنگ خانواده شهید شدند.

    در این بین فرزند خانم ایمانی، مونا اسکندری برای اینکه فضای آن دوران را توصیف کند در تکمیل سخن مادر بیان می دارد که همه این اتفاقات در فضایی رخ می دهد که خانم ها شهروند درجه دو هستند یعنی الان همینطور که در فضای همکاری شما میبینیم که خیلی سخت مجبورید خودتون رو ثابت کنید، این قضیه رو ببرید به اوایل انقلاب اینکه خانم ها اجازه حتی صحبت کردن نداشتند شاید اجازه نشستن بر روی صندلی های ردیف اول را به خانم ها تا اینکه انقلاب می شود و خانم‌ها به این شکل میتوانند فعالیت کنند، یعنی به ازای یک قدم آقا، خانم باید صد قدم بدود تا شاید اون فعالیت به ثمر بنشیند.

    جریان انقلابی کردن ادارات و رخنه انقلاب در اذهان و افکار مردم و خانم‌ها و آقایان کارمند به صورت دستوری نبوده یعنی ما نمی‌توانیم به یک خانم امر کنیم یا به صورت دستوری از او بخواهیم که حجابش را رعایت کند، ما نمی‌توانیم به خانمی که 40 سال از عمرش گذشته و بی‌حجاب بوده بگوییم انقلاب شده و باید روسری بپوشید .

    آگاه سازی و روشنگری در این زمینه را با دعوت از سخنران‌های زبردست مثل مادر شهیدان زین الدین و غیره به استان همدان انجام می دادیم تا تغییرات در افکار صورت بگیرد و خروجی آن تغییر در ظاهر شود.

    جبهه خانم‌های کارمند؛ از بافت ژاکت تا آموزش تیراندازی

    بعد از پیروزی انقلاب با شروع جنگ تحمیلی و دفاع مقدس هر هفته با کمک بانوان برای کمک به جبهه مبالغی را جمع می‌کردیم، کاموا در اختیار خانم ها می گذاشتیم برای رزمندگان ژاکت و شال و کلاه می بافتیم، همچنین با همکاری همان خانم هایی که قبل از انقلاب حجابی نداشتند ترشی و مربا درست می کردیم و این افراد جذب و معتقد شدند.

    به سبب قرار گرفتن در شرایط جنگ و جبهه، آموزش نظامی خانم‌های کارمند را به مدت یک هفته برگزار کردیم و من مسئولیت کلاس‌های تئوری را داشتم و جلسات عملی هم در پادگان ابوذر برگزار می شد و چون این خانم ها در این شرایط قرار نگرفته بودند با دیدن تیراندازی و انفجار برخی از حال می رفتند.

    در فعالیت های دیگر همچون تشکیل صندوق قرض الحسنه و تشکیل انجمن اسلامی کارمندان و بسیج مشارکت داشتم، خانم ها به منازل مردم می رفتند و طبق سلایق خودمطالب و احکامی را مطرح می کردند که مغایر با اصول اولیه بود بر این اساس این افراد را سازماندهی کردیم تا هر کسی که علاقمند به امر تبلیغ است ثبت نام کند و زیر نظر سازمان، تبلیغ را انجام دهد.

    در عملیات مرصاد وقتی منافقین به شهرها آمدند تعدادی از خانم ها به همدان پناه آوردند و تعدادی در همدان اسکان پیدا کردند برخی حتی کفش نداشتند، بعضی ها باردار بودن و یا باید آمپول روگام تزریق می کردند در این شرایط با لطف خداوند در مدت زمان 24 ساعت این بانوان سازماندهی شدند.

    در طول 11 سال شش فرزند به دنیا آوردم سال 63 به عنوان رئیس اداره مالی همدان منصوب شدم که بسیار سخت بود و از رسیدگی به تدارکات تا مسائل دیگر تمام کارمندان بر عهده من بود. در حالی که در این سوی ذهنم تصویر شش کودک قد و نیم قدم در خانه و سایر مسئولیت هایم در ذهنم بود.

    از سوی دیگر با توجه به مسئولیت های مهمی که در اداره داشتم، 22 بار به عنوان عضو هیئت اجرایی انتخابات، مردم به من رای دادند و این به این شکل بود که از60 نفر از اساتید دانشگاه، بازاریان و از معتمدین شهر دعوت میکردند و از این تعداد شش نفر انتخاب می کردند که به کلیه انتخابات شهرستان نظارت داشته باشند و 22 مرتبه در خدمت مردم بودم.

    فعالیت‌های پس از بازنشستگی

    بعد از بازنشستگی هم 23 سال هست که مسئول یکی از شعبات شورای حل اختلاف هستم که شعبه ما در طول سال بالاترین سازش را در استان به دست آورد.

    پشت صحنه یک حماسه؛ همسری با کت و شلوار خوابیده و مادری فداکار

    به نظر من وقتی عشق درزندگی در انجام همه امور وجود داشته باشد خستگی معنایی ندارد، من در طول 11 سال صاحب 6 فرزند شدم که فاصله سنی کمی با هم داشتند، در شبانه روز ساعت کمی استراحت داشتم در عین حال که وسایل آسایش زندگی همانند امروزه وجود نداشت به امور خانه داری هم به خوبی رسیدگی می کردم.

    پدرم معتمد بازار، مذهبی و هیئت دار بودند، فضای مذهبی در منزل ما حاکم بود روزی که18 سالم شد کارمند شدم، دو تا از برادران من اسیر شدند و دو تا از برادران دیگرم جانباز هستند یکی از آنها دومرتبه ترور شد.

    بیشتر اوقات به دلیل مشغله هایی که داشتم زمان و توان رسیدگی به فرزندان را پیدا نمی کردم در تمام این ایام مادرم فداکارانه به من کمک می کرد و به جای من به امور منزل و فرزندانم رسیدگی می کرد، به من می گفت شما بیرون از منزل جهاد می‌کنید من هم ازفرزندان شما مراقبت می کنم.

    ضمن اینکه مدیریت شش فرزند بدون اینکه همراهی و اعتماد همسرم را داشته باشم محال بود ضمن اینکه همسرم در زمان شاه رشد یافته بود ولی همسر من در ناز و نعمت بزرگ شده بود و حالا همسر او درگیر انقلاب شده و همزمان 6 فرزند را پرورش می داد در این دوران همسر به کمک من می آمد تا من بتوانم قبول مسئولیت داشته باشم و به خوبی به نقش اجتماعی خود بپردازم.

    مونا اسکندری فرزند خانم ایمانی که اکنون نویسنده پرتلاش و حاذقی در ادبیات پایداری بوده و برگزیده بیش از چهل رتبه ی بین المللی، کشوری و استانی در زمینه‌های مختلف ادبی است در این حین در تکمیل سخنان مادر به تبیین بخشی از نقش فداکارانه پدر در کنار مادر پرداخت و گفت: پدرم به دلیل اینکه رئیس خدمات درمانی نیروهای مسلح بودند یک ساعت زودتر از مادرم تعطیل می شدند و دنبال ما می آمدند ما حدود یک و نیم ساعت مقابل اداره پست منتظر مادر می ماندیم تا ناهار را با هم بخوریم و تمام این مدت انتظار پدرم ذهن ما را پرورش می داد تا مونا اسکندری در 20 سال آینده نویسنده شود.

    گاها پدرم با کت و شلوار می خوابید برای اینکه به موقع بیدار شود و خواهرم را به کلاس زبان برساند و مادرم را به محل کار برساند و یا امور دیگر را انجام دهد و این از خود گذشتگی باعث سرمایه گذاری در آینده فرزندانش شد. پدرم به لحظه فکر می کرد غافل از اینکه اهدافی داشت که بلند مدت به آن دست یافت.

    به گزارش ملت آزاد آنلاین، داستان خانم ایمانی، تنها روایت یک فرد نبود؛ بلکه حکایت یک “خانواده انقلابی” بود، از پدری که معتمد بازار و مذهبی بود، مادری که فداکارانه پشت صحنه، خانه و نوه‌ها را مدیریت می‌کرد تا فرزندانش به .ظایف اجتماعی و دینی خود عمل کنند تا همسری که گاهی با کت و شلوار می‌خوابید تا با از خودگذشتگی، مسیر زندگی را برای همسرش و موفقیت‌های آینده فرزندان هموار کند.

    خانم ایمانی اکنون بعد از سالها نه در پست ریاست مالی، که پشت میز شورای حل اختلاف نشسته، جایی که هنوز هم “سازش” و “ساخت” دغدغه اصلی‌اش است. گویی مسیر زندگی او، از چالش بر سر یک چادر آغاز شد و به سازش میان صدها انسان ختم شده است. او که خود حلّال اختلاف نسل‌ها و اندیشه‌ها بود، امروز نماد زنده‌ای از زنی است که عشق را پیشه کرد و در سخت‌ترین مسیرها، نهال انقلاب و خانواده را با هم بارور کرد. روایت او گوشه ای از نقش بانوان گمنام و موثر در جامعه دهه های 50، 60 و 70 را نشان می دهد و ثابت می‌کند که انقلاب اسلامی ایران، دستوری نبود، بلکه رخدادی بود که با دل‌هایی همچون دل او، در جان جامعه ریشه دواند.

    نویسنده روایت: مریم رحیمیان انور

    انتهای پیام/

    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *